شیطان ذهن P7
👇🏻
یوکی: فقط باید صبر داشته باشی ، ب وقتش میتونی ازش استفاده کنی .
آنا: خب کی وقتش میشه ؟؟؟
یوکی: اممممم ......
آنا: خودت هم نمیدونی مگ نه!؟
یوکی: خب راستش نه ولی ی حسی بهم میگه اون روز زیاد دور نیس .
آنا: باش.... اگ تو میگی باش . راستی گفتی میتونم خودم لباس تبدیلم رو طراحی کنم ؟؟
یوکی: اره . خیلی خوبه مگ نه !
آنا: اره خیلی ........ خب منتظر چی هستی بیا لباسمو درست کنیم .
بعد شروع کردم ب کشیدن ی طرح کلی از لباسم .
یک ساعت بعد 🕧
یوکی: واییی دختر خیلی خفن شد . عجب سلیقه خوبی داریا.
آنا: ممنون ولی این فقط طراحیه . حالا چطور باید لباسو درست کنیم ؟؟؟
یوکی: فقط کافیه تبدیل بشی .
آنا: باش ، ولی نگفتی چطوری باید تبدیل بشم ؟؟
یوکی: کافیه بگی `بیا چابک باشیم ` .
معجزه گرم که ی گردنبد کریستالی بود رو گردنم کردم و گفتم: یوکی بیا چابک باشیم .
بعد از گفتن این حرف تبدیل شدم . رفتم جلو آینه تا ببینم چ شکلی شدم ، که دیدم لباسی که طراحی کرده بودم تنمه . موهام یکم بلند تر و نقرهای شده بود ، چشمام هم نیلی شده بود . کلاهمو که دادم عقب دیدم گوش های گربهای دارم .
یوکی: وایی دختر چقد خوشگل شدی!..
سریع برگشتم و اطرافو نگاه کردم یوکی هیچ جا نبود ولی صداش میومد
یوکی: دنبالم نگرد که پیدام نمیکنی .
آنا: تو کجایی؟؟؟؟؟
یوکی: خب معلومه توی ذهنتم برای همینه که فقط صدامو می شنوی .
آنا: چطور میتونم ببینمت؟
یوکی: فقط باید تجسم کنی که من اونجام و تمرکز کن بعد واقعی میشه البته این فقط درمورد حظور من صدق میکنه .
آنا: باشه
بعد چشمامو بستم و تمرکز کردم ، بعد از چند دقیقه که چشم هامو باز کردم دیدم یوکی جلومه .
یوکی: آفرین دختر کارت ب عنوان تازه کار خوب بود .
آنا: ممنون . راستی ی سوال !
یوکی: میخوای بدونی معجزه گرت کجاس ؟؟؟؟
آنا: ارههههه . آخ چطور بعد تبدیل معجزه گرم ناپدید شد ؟؟
یوکی: ناپدید نشده ، پخش شده !
آنا: پخش شده ؟؟؟؟؟
یوکی: اره وقتی تبدیل شدی معجزهگرت از هم جدا شد تا بخشی از لباست باشه ب طور فنی ینی تو معجزهگرتو پوشیدی .
آنا: واوههه چقد باحال ، راستی ی سوال دیگه !؟
یوکی: بپرس .
آنا: قدرت من چیه و چطور باید ازش استفاده کنم؟؟؟
یوکی: تو دو حالت قدرت داری . اول همین ظاهر نیمه گربهای هستش که بهت اجازه میده خیلی سریع و چابک باشی و سلاحت تو این حالت ی چوب دستی کوتاهه . تو حالت دوم ب ی نیمه الف تبدیل میشی و سلاحت ی تیر کمونه قدرتت تو این حالت اینه که میتونی تیری که پرتاب میکنی کنترل کنی و پیش خودت برگردونیش .
آنا: واقعا فک کنم افکارم زنده شده چون من بچه بودم دوس داشتم ی نیمه الف باشم و فک کنم اینکه حالت اصلیم ی نیمه گربهست بخاطر گربه بودن توعه درسته؟
یوکی: اره . و ی چیز دیگه هم هست که باید بدونی !..
آنا: چی؟؟؟؟
یوکی: تو ی همکار داری که اونم ی شبه کوامی داره ..... در واقع شبه کوامی اون برادر منه .
آنا: چیییی!!!! فک نمیکردم کوامی ها هم خواهر برادر داشته باشن؟؟
یوکی: ندارن چون من و اون تنها شبه کوامی ها هستیم خواهر برادر محسوب میشیم .
آنا: آها ......خب ادامه بده.
یوکی: همکارت رو امشب ساعت ۱۱ باید روی اون ساختمون درحال ساخت نزدیک موزه لوور ببینی . برای اینکه بفهمی اونه یا نه ... باید اینو بپرسی (افتخار آشنایی با چ کسی رو دارم) و جوابی که باید بشنوی اینه (ریکو ) باید امشب خیلی خوب حواستو جمع کنی چون ممکنه کفشدوزک و گربه سیاه هم پیداشون بشه و شما باید سعی کنید اونارو متقاعد کنین که آدم خوبا هستید. فهمیدی؟؟؟؟
آنا: باش فهمیدم ....... یوکی !
یوکی: بل ؟؟
آنا: من باید خودمو بعنوان ی قهرمان چی معرفی بکنم؟؟؟
یوکی: اسم قهرمانی تو همون یوکی عه ولی وقتی منو احضار کردی و از این ب بعد من تو رو لیا صدا میکنم باشه ؟؟؟
آنا: باشه .............. یوکی بیا عادی باشیم .
و دوباره آنا شدم . دیگه کم کم موقع شامه یکم استراحت کنم بعد میرم برای شام . رفتم که بخوابم .