شیطان ذهن P5

:| lia :| lia :| lia · 1402/05/19 16:12 · خواندن 3 دقیقه

👇🏻

 

داشتیم در سکوت غذا میخوردیم که لئو سکوت رو شکست و پرسید : هی آنا گفتی تو و آدرین دوقلو‌یید درسته؟؟
آنا: اره چطور ؟؟؟
لئو: پس چرا هیچ شباهتی ب هم ندارید ؟ 
مرینت: منظورت چیه؟؟
لئو: خب آدرین مو های طلایی و چشم های سبز داره ولی آنا مو های خرمایی و چشم های آبی داره و اصلا شباهتی ب عنوان دوقلو ندارن!!!
آدرین اومد چیزی بگه که من خندیدم . دست خودم نبود و هر سه تاشون از خنده من تعجب کردن. درحالی که سعی میکردم خندمو جمع کنم گفتم: ببخشید...... ولی اصلا دست خودم نبود . راستش تعجب کردم که این سوال رو پرسیدی و اگ آنقد کنجکاوی میتونم برات توضیح بدم .
لئو: اگ اشکالی نداره ، ممنون میشم توضیح بدی .
آنا: خب تو خونواده پدری ما هر ی نسل درمیون و معمولاً دخترا چشم هاشون رنگیه و معمولاً هم آبی رنگه و همچنین خونوداه پدری ما همه شون مو های تیره دارن پس از این طرف من ب خونواده پدری و آدرین ب خونواده مادری مون رفته چون مادرمون هم چشم های سبز و موهای طلایی داشت . 
بعد از این حرفم احساس کردم که آدرین رفت تو خودش فک کنم بخاطر این بود که حرف مادرمون رو زدم ولی ب غیر از اون میدونم که فهمید دارم دروغ میگم.
لئو: آها پس ک اینطور .
وقت ناهار تموم شد و این زنگ با خانم مندلیو کلاس داشتیم . 
و از شانس بد من ، منو با لایلا هم تیمی کرد البته خوبیش اینجاست که این گروه بندی فقط مال امروزه و لایلا هم فردا می‌ره سفر و تا دو ماه خبری ازش نیس . ولی تا اون موقع...... من باید ایشون رو برای ی ساعت تمام تحمل کنم. وسط کلاس بودم که دیدم لایلا داره دو تا ماده اشتباه رو قاطی می‌کنه ، تا اومدم بهش بگم منفجر شد (فک نمیکنی از قصد این کارو کرده باش/ از من میپرسی تو نویسنده‌ای من این وسط قربانیم) وقتی دود ها رو کنار زدم با صورت عصبانی خانم مندلیو برخوردم اومد چیزی بگه که لایلا گفت: خانم لطفاً آنا رو دعوا نکنید اشتباه من بود . من ندونسته دو تا ماده رو با هم قاطی کردم.(اره جون خودت🙄) خانم مندلیو یکم فک کرد و چیزی نگفت و رفت سر جاش. با اینکه هم از دست لایلا عصبانی بودم هم جاخورده بودم خدا رو شکر کردم ک تغسیرا گردن من نیوفتاد . بعد از چند دقیقه دیدم سرم داره گیج می‌ره نگران شدم و از خانم اجازه گرفتم برم پایین . اونم گفت: باشه برو ولی باید یکی رو با خودت ببری ...... با برادرت برو . 
آدرین :: 
با آنا رفتم پایین دیدم داره تلو تلو میخوره حواسم بود که نخوره زمین داشتیم نزدیک اتاق پرستار میشدیم که یهو آنا غش کرد سریع گرفتمش ولی نمیدونستم چیکار کنم بردمش تو اتاق پرستار و ی برگه بهم داد و اومدم بیرون . روی برگه وضعیت آنا رو نوشته بود ، خیلی هم عصبانی بودم هم ناراحت . ناراحت بخاطر وضعیت آنا ، عصبانی بخاطر  کار لایلا . حتما باید باهاش صحبت کنم . رفتم سر کلاس و برگه رو دادم ب خانم و ازش خواهش کردم ب بچه ها چیزی نگه و خوشبختانه درک کرد . 
نیم ساعت بعد🕧
بعد از کلاس رفتم که با لایلا صحبت کنم ولی نینو و مرینت نذاشتن که برم بعد از اینکه بیخیال شدم و ولم کردن رفتم پیش آنا تازه بهوش اومده بود و بنظر ناراحت میومد ولی چون حرفی نزد منم نپرسیدم . 
آنا:: 
با آدرین رفتم پایین ولی خیلی سرم گیج میرفت . داشتیم می‌رفتیم سمت اتاق پرستار که چشمام سیاهی رفت دیگه چیزی حس نکردم . 
وقتی بیدار شدم دیدم تو اتاق پرستارم ، آدرین همون لحظه اومد تو و باهم رفتیم خونه یکم ناراحت بودم چون مطمئنا باید قضیه رو برای پدر تعریف میکردیم و احتمال اینکه دیگه نزاره برم مدرسه زیاد بود .