شیطان ذهن P6

:| lia :| lia :| lia · 1402/05/19 16:20 · خواندن 4 دقیقه

👇🏻

 

رسیدیم خونه . ناتالی دم در بود : 
آنا: سلام ناتالی 
ادرین: سلام ناتالی
ناتالی: سلام آدرین ، سلام آنا امروز تو مدرسه خوش گذشت ؟؟
ادرین: بله خیلی خوب بود ولی آنا .......
ناتالی: اممم ... متوجه شدم . آدرین پدرت تو اتاق کارش منتظرته 
ادرین: باش ممنون ناتالی فعلا . 
آنا: من میرم تو اتاقم فعلا ناتالی .
رفتم تو اتاقم مطمئن بودم که آدرین قضیه مدرسه رو تعریف می‌کنه برا همین تصمیم گرفتم حواسمو ب ی چیز دیگه پرت کنم . رفتم سر میزم تا با کامپیوترم کار کنم که دیدم ی جعبه رو میز‌ه . ی جعبه هشت ضلعی بود ...... درشو که باز کردم ی نور خیلی عجیب اومد بیرون و دورم چرخید و اومد روبروم و گفت: سلام اسمت چیه ؟ 
آنا( با ترس): واییییی ت ..... تو دیگه چ......چی هستی ؟ 
- آخ ببخشید یادم رفت خودمو معرفی بکنم . اسمم یوکی عه . 
آنا: ببینم تو ی کوامی هستی؟؟
خیلی بامزه بود شبیه ی بچه گربه واقعی بود با این تفاوت که حرف میزد و شناور بود . ‌(عکس پایان داستان👇🏻)
یوکی: تا حدودی بل من کوامی محسوب میشم ولی با کوامی ها فرق دارم .
آنا: از چ لحاظ ؟؟
یوکی: اممممم..... میبینم خیلی کنجکاوی خوشم اومد استاد آدم خوبی رو انتخاب کرده ! (تازه کجاشو دیدی/ عه نپر وسط/ چشم)
آنا: استاد؟؟؟
یوکی: بعدا باهاش آشنا میشی ، اما فعلا باید ی چیز هاییو برات توضیح بدم 
آنا: باشه 
یوکی: خب اول از همه فرق من با کوامی ها اینکه کوامی ها قدرت میدن ، ولی من قدرت های درونی رو قوی تر و زات درونی هر کسی رو واقعی میکنم . و از نکته های خوب این موضوع اینه که میتونی خودت لباس قهرمانیت رو درست کنی .
آنا: وای اینکه خیلی خوبه ، ولی منظورت از زات درونی چیه ؟ 
یوکی: ب عنوان مثال تو خودت رو توی ذهنت ی گربه میبینی وقتی تبدیل بشی میتونی از بعضی قابلیت های گربه ها استفاده کنی یا فقط میتونی ی ظاهر نیمه گربه‌ای داشته باشی.
آنا: آها چ جالب . خب چجوری باید تبدیل بشم ؟؟ 
یوکی اومد جواب بده که در زدن . پرسیدم : کیه؟؟
گابریل: منم آنا میتونم بیام تو ؟؟
آنا: البته پدر بفرمایید .
گابریل: دخترم آدرین درمورد اتفاقی که امروز برات افتاد باهام صحبت کرد و ......‌ و فک کنم بهتره دیگه ب مدرسه نری .
آنا: اما پدر من تازه رفتم اونجا و لایلا هم تا دو ماه دیگه بر نمی گرده . 
گابریل: اما دخترم این ب صلاح خودته .
آنا(با بغض): اره از نظر شما توی خونه زندانی بودن ب صلاحمه ، بیرون نرفتن ، دوستی نداشتن ....
گابریل: آنا من ....
آنا: بسه پدر بسه ، دیگه خسته شدم . از وقتی مادر رفته جوری رفتار میکنید ک انگار زندانیم . چرا وقتی مادر بود میتونستم برم مدرسه و آزاد باشم ولی الان که نیس نمیتونم ؟ چرا ؟؟
گابریل(با عصبانیت): دیگه کافیه . بعدا درمورد مدرسه صحبت میکنیم فعلا تنبیه میشی و تا شام تو اتاقت میمونی (حالا نکه وقتی تنبیه نبود میتونست جایی بره ) . 
پدر رفت و در پشت سرش محکم بست . بلند گفتم: دیگه خسته شدم از رفتارش از همه چی ، از اینکه فک می‌کنه اونقد احمقم که نمیدونم چ بلایی سر مادر اومده . 
درحالی که داشتم گریه کنان حرف میزدم چهار دست و پا افتادم زمین.
یوکی: وایی پسر فک نمی کردم همچین پدری داشته باشی . راستی تو صحبتت گفتی از وقتی مادر رفته ، ینی....
آنا: اره مادرم رو سال پیش از دست دادم .
یوکی: اوه ... واقعا متاسفم.
آنا: اشکال نداره. بهرحال تقصیر تو نبود و اگر هم اون زمان اونجا بودی نمی‌تونستی کاری بکنی .
یوکی: هی منو دست کم نگیر . حالا مگ چ اتفاقی برای مادرت افتاده؟؟
آنا: مریض شد بخاطر استفاده از معجزگر شکسته طاووس 
یوکی: معجزه گر طاووس تو میدونی کجاس ؟؟
آنا: نه . بعد مرگ مادر ، پدر معجزه گر رو قایم کرد 
یوکی: آها . وایسا ببینم .!!!!!!
آنا: چیه چیزی شده ؟؟ 
یوکی: تو میدونی که مادرت وقتی باردار بوده از اون معجزه گر استفاده کرده یا نه ؟؟
آنا: اره استفاده کرده . دلیل اینکه من چشمام ابیه همینه . ی معجزه گر شکسته ب هولدرش آسیب میزنه ولی ب این شرط که فقط خودش باش ینی بچه نداشته باشه . ولی چون اولین بار که مادرم از اون معجزه گر استفاده کرد من و برادرم رو باردار بود اسیبش به من رسید .
یوکی: حالا چ تاثیری روی تو گذاشته ؟؟
آنا: علاوه بر اینکه چشم هام آبی شد باعث شد ب ی بیماری مبتلا بشم که وقتی شوک میشم از هوش میرم .
یوکی: اوه ....... پس دلیل انتخابت این بوده ؟
آنا: چی؟؟؟
یوکی: ببین شاید عجیب باشه ولی اون معجزه گر بهت تا حدودی هدیه داده . این هوش و ذکاوتی که داری ، درک بالایی که درمورد مسائل داری  بخشی از همش مربوط ب اون معجزه گر شکسته ست و در مورد بیماریت ، این بیماری نیس قدرتیه که تحت کنترل نیس .
آنا: خب چجوری باید تحت کنترل داشته باشمش؟؟؟
یوکی: فقط باید ..............


دوستان این یوکی شبه کوامی آنا هستش👇🏻